چهارشنبه، آبان ۳۰، ۱۳۸۶

برای خدا انتها یی نیست

می گفت : آخرین دین است؛ آخرین پیامبر؛ آخرین اندوخته خدا، سپس انگشتانش را در گوشهایش فرو برد که: من نمی خواهم چیز دیگری بشنوم، برای من همین کافیست!!! و این داستان کهنه تاریخ، هر زمان که ظهوری جدید قدم به میان مردمان می گذارد، تکرار میگردد .

دلم از این همه بی انصافی به درد آمد. شاید اگر مرا ناامیدی، توانی باقی می گذاشت وترا خمودت، مجالی؛ برایت از این نکته می گفتم که برای خداوند آخری وجود ندارد و او محدود به هیچ حدودی نمی گردد و هیچ دین و آئینی نمی تواند آخرین باشد. اگر قرار بود دینی آخرین باشد، چرا خداوند مجبور شد تا تعداد محدودی از آنها را بفرستد؟ آیا به تمرین فن "ارسال رسل " مبادرت می ورزید تا در آن کار از مهارت کافی برخوردار گردد؟ آیا ادیان قبل ناقص بودند و خداوند در آن زمان نمی دانست چگونه دیانت کاملی بسازد؟ هیچ فکر کرده ای چرا همه ی ادیان، ببخشید اصلاح می کنم، پیشوایان همه ی ادیان، دیانت خود را آخرین دین می دانند؟ و آیا فکر نمی کنی فرستادن این همه پیامبران و تنوع احکام آنان فقط و فقط به دلیل تغییراتی است که انسان در مسیر تکامل خود پیدا می کند؟ آیا می توانی لباس کودک نوپا را به تن جوانی رشید کنی؟ به من بگو کدام معلم آخرین معلم توست و تو دیگربعد از او به معلمی احتیاج نخواهی یافت؟ یا کدام اکتشاف آخرین حد علم خواهد بود؟



امسال باران خوبی بارید و دشتها و باغها همه سیراب شدند. چمنزارها سرسبز، پستان گاوها پر شیر، ساقه های گندم به اندازه قد انسان و شاخه های درختان زیر بار میوه های آبدارو درشت تا زمین خم شده است. سال پر برکتی است. اما آیا سال دیگر به باران احتیاج نداریم و باران امسال برای همیشه کافیست؟

کاش می گذاشتند تا صدایم به گوشت برسد. تا به آنانی که نمی خواهند بین من و تو کلامی، حقیقت را روشن سازد می گفتی: مسندهایتان پابرجا؛ اما مرا رها کنید تا حقیقت را دریابم زیرا به فرموده خداوند در قرآن مجید موظفم اگر حتی از شخصی بدکار خبری از ظهور جدید شنیدم، راجع به آن تحقیق کنم، مبادا که از روی نادانی به قومی رنجی رسانم واز کرده خود نادم و پشیمان گردم. آنجا که می فرماید :

" یا ایهاالذین آمنوا ، اِن جائکم فاسق بنباءٍ ، فتّبیّنوا اَن تُصیبوا قوماً بجهالهٍ فتُصبحواعلی ما فَعَلتُم نادمین . "

سوره حجرات آیه 6

کاش قبول می کردیم که ما خداوند را زندانی محدوده افکار وآراء خود ساخته ایم . کاش از روی انصاف می پذیرفتیم او را بدانگونه می خواهیم که مشکلات ما را رفع و استنباطات ما را؛ آنهم به زعم ما ؛ توجیه کند. کاش می دانستیم تا زمانی که این زندانی آزاد نگردد ؛ شاهد حقیقت مجالی برای محفل آرایی دربزم مشورت نخواهد یافت.

دوشنبه، آبان ۲۸، ۱۳۸۶

عاشقانه ترین عبارات برای ابراز عشق

عبارات عاشقانه به شما کمک می کند تا عمیق ترین افکار و احساساتتان را در زمانهایی که کلمات به راحتی بر زبانتان جاری نمی شوند، ابراز کنید. در اینگونه مواقع علیرغم تمام تلاشتان برای پیدا کردن کلمات و جملات، هیچ کلمه ای به ذهنتان نمی رسد.

ممکن است ذاتاً یک نویسنده یا شاعر به دنیا نیامده باشید، درست است. اما توانایی انتخاب دارید. پس بهترین و زیباترین عبارت عاشقانه را انتخاب کنید که حرف دلتان را به عزیزتان برساند تا او بفهمد که در عمق ذهن و قلبتان چه می گذرد.

وقتی کلمات به یاریتان نمی آیند، اجازه بدهید عبارات عاشقانه کمک حالتان باشند. اجازه بدهید عبارات عاشقانه به شما کمک کند افکارتان را به زیبایی بر صفحه کاغذ نقاشی کنید.

چه برای کارت تبریک روز ولنتاین باشد، چه برای سالگرد دوستی یا ازدواج، یا نامه ها یاایمیل های عاشقانه، اگر نمی دانید چه بگویید و چه بنویسید، اصلاً نگران نباشید.

با عبارات عاشقانه عشقتان را جاری کنید و ببینید که این جملات چطور به کارت، نامه یا پیام شما جان می بخشد.

چرا همین امروز امتحان نمی کنید؟

10 نمونه از بهترین عبارات عاشقانه 

1) "ما نه برای یافتن فردی کامل، بلکه برای دیدن کامل یک فرد ناکامل عاشق میشویم." – سام کین

2) "من باور دارم که دو انسان از قلبشان به هم متصلند، و مهم نیست که چه کار می کنید، که هستید و کجا زندگی می کنید؛ اگر مقدر شده که دو نفر با هم باشند، هیچ مرز و مانعی بین آنها وجود نخواهد داشت." – جولیا رابرتز

3) "دوستت دارم نه به خاطر اینکه چه کسی هستی، به این خاطر که وقتی با توام چه کسی میشوم." – ناشناس

4) "زندگی به ما آموخته که عشق در نگاه خیره به یکدیگر نیست، بلکه در یک سو نگریستن است." – آنتونیو دو سنت اگزوپری

5) "در عشق حقیقی، کوتاهترین فاصله بسیار طولانی است و از طولانی ترین فاصله ها می توان پل زد." –هانس نوون

6) "عشق یعنی وقتی دور هستید دلتنگ شوید اما از درون احساس گرما کنید چون در قلبتان به هم نزدیکید." –کی نودسن

7) "اگر هر بار که لبخند بر لبانم می نشانی، می توانستم به آسمان بروم و ستاره ای بچینم، آسمان شب دیگر مثل کف دست بود." – ناشناس

8) "بهترین و زیباترین چیزها در دنیا قابل دیدن و لمس کردن نیستند—باید آنها را با قلبتان احساس کنید." –هلن کلر

9) "این عشق نیست که دنیا را می چرخاند، عشق چیزی است که چرخش آنرا ارزشمند می کند." – فرانکلین پی جونز

10) "اگر معنای عشق را می فهمم، همه به خاطر توست." – هرمان هسه

سایت مردمان

تازه ترین رده بندی دانشگاه های برتر دنیا

تازه ترین رده بندی برترین دانشگاهها و موسسات آموزش عالی جهان منتشر شد و در این میان جهش دانشگاههای آسیایی قابل توجه بوده است که می توان به صعود خیره کننده دانشگاه تهران اشاره کرد.

به گزارش مهر، در رتبه بندی سالانه ارایه شده از گروه QS مرکز Times Higher Education Supplement با استفاده از فاکتورهای مختلفی از جمله آرای اخذ شده از مراکز آکادمیک سراسر جهان، رتبه بندی برترین دانشگاههای جهان در سال 2007 انجام شده است.

بر این اساس، عملکرد دانشگاه ها و موسسات آموزش عالی انگلیس در قرار گرفتن در میان برترین دانشگاههای جهان ارتقای قابل توجهی یافته است. با این حال این رتبه بندی نشان می دهد که دانشگاههای آمریکایی هنوز در صدر برترین دانشگاههای جهان قرار دارند.

بیشترین تغییر دانشگاههای انگلیس در این رتبه بندی درمقایسه با سال گذشته به دانشگاه کالج لندن باز می گردد که از جایگاه 25 در رتبه بندی سال گذشته به مکان نهم در فهرست سال 2007 رسیده است.

همچنین انستیتو فناوری ماساچوست آمریکا (MIT) که سال گذشته در رتبه چهارم برترین دانشگاههای جهان قرار داشت به مکان دهم تنزل یافته است. این درحالی است که دانشگاه استنفورد نیز از جایگاه ششم به جایگاه بحث برانگیز نوزدهم سقوط کرده است.

در این فهرست نام دانشگاه معتبر کالیفرنیا در برکلی که سال گذشته در رتبه هشتم قرار داشت، امسال در مکان بیست و دوم جهان دیده می شود.

به گزارش مهر، این رتبه بندی که بر اساس معیارهایی نظیر آرای آکادمیک، تعداد دانشجویان و فارغ التحصیلان بین المللی و تحقیقات آنها ارایه شده است، نشان می دهد دانشگاههای آمریکایی جایگاه ارتقا یافته ای به خود اختصاص داده اند اما دانشگاههای اروپایی البته به جز انگلیس با افت نسبی همراه بوده اند.
سال گذشته 41 دانشگاه اروپایی در میان 100 دانشگاه برتر جهان قرار داشتند اما این رقم امسال به 35 دانشگاه کاهش یافته است.
بر اساس این فهرست دانشگاه های هاروارد، کمبریج، آکسفورد، یل و کالج سلطنتی لندن به تریتب رتبه های نخست تا پنجم را در فهرست برترین دانشگاههای جهان به خود اختصاص داده اند.

در ادامه این فهرست دانشگاههای پرینستون، انستیتو فناوری کالیفرنیا، شیکاگو، کالج لندن و انستیتو فناوری ماساچوست (MIT) در رتبه های ششم تا دهم برترین دانشگاههای جهان قرار گرفته اند.
به گزارش مهر، دانشگاه تهران نیز بر اساس رده بندی موسسه TIME HIGHER EDUCATION در رده پانصد و سی و نهم دانشگاههای دنیا قرار گرفت.

دانشگاه تهران که تا دو سال گذشته در سطح بین المللی در رده بندی دانشگاههای دنیا در رتبه 2 هزار تا 2 هزار و 300 قرار داشت، در جدیدترین رده بندی دانشگاههای دنیا که توسط موسسه TIME HIGHER EDUCATION صورت گرفته است جهش خیره کننده ای در رتبه دانشگاه تهران به چشم می خورد.

ارزیابی موسسات نشان می‌دهند که موقعیت دانشگاه تهران از اوایل سال جاری بیش از یک هزار مرتبه در رتبه بندی جهانی ارتقا پیدا کرده است. اکنون نیز موسسه TIME HIGHER EDUCATION که یک مرکز ارزیابی و رده بندی دانشگاههای دنیا در لندن است، جایگاه دانشگاه تهران را در میان 600 دانشگاه برتر دنیا اعلام کرده است.

متني زيبا از دكتر علي شريعتي

دليل بودن تو


هر کسی دوتاست .
و خدا یکی بود .
و یکی چگونه می توانست باشد ؟
هر کسی به اندازه ای که احساسش می کنند ، هست .
و خدا کسی که احساسش کند ، نداشت .
عظمت ها همواره در جستجوی چشمی است که آنرا ببیند .
خوبی ها همواره نگران که آنرا بفهمد .
و زیبایی همواره تشنه دلی است که به او عشق ورزد .
و قدرت نیازمند کسی است که در برابرش رام گردد .
و غرور در جستجوی غروری است که آنرا بشکند .
و خدا عظیم بود و خوب و زیبا و پراقتدار و مغرور .
اما کسی نداشت ...
و خدا آفریدگار بود .
و چگونه می توانست نیافریند .
زمین را گسترد و آسمانها را برکشید ...
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود .


و با نبودن چگونه توانستن بود ؟
و خدا بود و با او عدم بود .
و عدم گوش نداشت .
حرف هایی است برای گفتن که اگر گوشی نبود ، نمی گوییم .
و حرفهایی است برای نگفتن ...
حرف های خوب و بزرگ و ماورائی همین هایند .


و سرمایه ی هر کسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد ...


و خدا برای نگفتن حرف های بسیار داشت .
درونش از آنها سرشار بود .
و عدم چگونه می توانست مخاطب او باشد ؟
و خدا بود و عدم .
جز خدا هیچ نبود .
در نبودن ، نتوانستن بود .
با نبودن نتوان بودن .

و خدا تنها بود .
هر کسی گمشده ای دارد .
و خدا گمشده ای داشت

انسان : سمبل تازه متولد شدهء ترس و جهالت

انسان سمبل  تازه متولد شده ترس و جهالت

4.5 میلیارد سال قبل : پیدایش کره زمین !

3 میلیارد سال قبل : پیدایش اولین تک یاخته زنده !

800 میلیون سال قبل : پیدایش اولین موجوداتی که اکسیژن مصرف میکردند !

400 میلیون سال پیش : اولین موجودات دو زیست از اعماق اقیانوس به روی زمین آمدند .

200 میلیون سال پیش : پرندگان تکامل یافتند !

40 میلیون سال پیش : میمونهای اولیه تکامل یافتند .

10 میلیون سال پیش . میمونهای شبه انسانها رشد پیدا کردند در آفریقا و هند ( شبه قاره هند ) .

1 میلیون سال پیش : اولین انسانهای هوموارکتوس بوجود آمدند .

800 هزار سال پیش : انسان یاد گرفت چطور از آتیش استفاده کند ! (در همین حین میل به فنا ناپذیری شکل گرفت ... )

600 هزار سال پیش : انسان یاد گرفت خانه بسازد !

12000 سال پیش : نیزه و تیر اختراع شد برای شکار حیوان .

11000 سال پیش : حیوانات اهلی شدند توسط آدمی !

5000 سال پیش : اولین دست نوشته ها و شکل_نوشته ها در خاور نزدیک خلق شد .
4800 سال پیش : اولین تقویم رسمی در مصر نوشته شد و اهرام ثلاثه ساخته شدند . ( بت ها بعنوان خدایان ساخته شدند )
4600 سال پیش : تنوع خدایان در خاور نزدیک شکل گرفت .
4000 سال پیش : انسان به کنجکاوی رسید . با تجربه به یک سری قوانین کلی فهم پیدا کرد .
3500 سال پیش : وسایل نقلیه دریایی مثل قایق اختراع شد. شمردن اختراع شد .
2500 سال پیش : آهن بطور صنعتی استفاده شد . حروف الفبا ایجاد شد در اوراسیا. چرخ آسیاب اختراع شد.

2007 سال پیش : دوره تاریخ میلادی ایجاد شد . اولین خدایان و پیامبرای توحیدی و خدایان واحدی در خاور دور و نزدیک بطور رسمی بنیانگذاری شدند .

++++++++++++++++++++++++++++++ ++++++++++++++++++++++++++++++
برگرفته از کتاب The first men :
نویسندگان : Edmund White, Dale M.Brown
ترجمه و گرته برداری : خودم
++++++++++++++++++++++++++++++ ++++++++++++++++++++++++++++++

چیزایی میشه فهمید از یه نگاه مختصر .

یا یه تناسب ساده : عمر انسان در برابر پیدایش گیتی مثل این هست که در یک روز که 24 ساعت هست ، انسان در یک ثانیه مانده به ساعت 24 بدنیا بیاد . یعنی دقیقه 90 خودمون ...!
انسان در حدود ساعت 23 و 59 دقیقه و 59 ثانیه بدنیا آمد ! (البته اگر کل عمر گیتی رو 24 ساعت فرض کنیم )

آدمی هیچ چیز نمیدونه ...
هنوز روی زمین خیلی چیزا مونده تا بدونه ... اونوقت میره توی آسمونها دنبال جواب !...

آدمی خیلی بچه هست ! تازه سر از تخم در آورده ... اونوقت هر چیزی رو که نمیدونه یه دلیل پوچ براش میتراشه ! برای اینکه فقط جای مخصوص جواب در برگه امتحان رو خالی نذاره ! شاید معلم دلش سوخت و نمره ای داد !

باید مرد بود ( نه مردی که سبیل داره و آلت مخصوص ) مردی که واقعاbeing human هست .. یه بشر با جرات و کنجکاو هست .
باید محکم و قوی ایستاد . از چیزی نترسید و حقیقت رو با 5 حس اصلی درک کرد و شناخت . اگر به واسطه 5 حس درک نمیشه ، چه لزومی داره که باور بشه ؟

اگر هم جواب نداریم بهتره جایگزین پیدا نکنیم و در نهایت شهامت و مردانگی ( حالت بشر متفکر ) فقط بگیم : نمیدونیم !

جای جواب سوال رو خالی بذاریم و فکر کنیم ... فکر !

باید با زبان علمی حرف زد .

همه اندیشه های لاهوتی و ماورایی از ترس و جهالته ...

=============

خوشحال میشم هر چی نظر دارید بگید . اهانت کنید ... محکوم کنید .. ولی در عین حال فکر کنید!
حسام

جمعه، آبان ۲۵، ۱۳۸۶

عجیب‌‌ترین مرگ‌های تاریخ

همه ما وقتی به مردن فكر می‌كنیم، تصویر آدم پیر و زواردررفته‌ای به ذهنمان می‌آید كه در برگه فوتش می‌نویسند علت فوت: سكته مغزی یا قلبی یا... شاید هم در ذهن ما، مرگ، همراه تصویری باشد از یك ماشین له شده زیر چرخ‌های كامیون، یك اتوبوس چپ‌شده كنار جاده، یا... جدیدترین تصویر هم البته تصویر سقوط یك هواپیمای مسافربری روی یك آپارتمان مسكونی است! با این‌حال، فرشته مرگ از آن موجودات هزار چهره است؛ از آنها كه خیلی هم علاقه‌ای به كلیشه شدن ندارند و ممكن است خیلی راحت‌تر، خیلی جالب‌تر و حتی خیلی مضحك‌تر از چیزی كه فكرش را می‌كنیم، سر برسد. این ۲۴ نمونه، احتمالا عجیب‌ترین مرگ‌های دنیا هستند.

۱) آرنولد بنت، داستان نویس انگلیسی (‌۱۹۳۱ــ‌ ۱۸۶۷) در روزگاری كه شایع شده‌بود آب رودخانه مجاور شهر پاریس كه او در آن سكونت داشت، آلوده‌است، برای آنكه ثابت كند آب پاریس از نظر بهداشتی سالم است، یك لیوان از آن را خورد و در اثر تیفوئید ناشی از آن در گذشت.

۲) آگاتوكلس، حكمران خود‌كامه سراكیوز(۲۸۹‌ ـ۳۶۱ ق.م ) در تاریخ نوشته‌اند او در اثر قورت دادن خلال دندان خفه شد.

۳) آلن پینكرتون، موسس آژانس كارآگاهی آمریكا(۱۸۸۴ ـ ۱۸۱۹‌) ‌او آدم بسیار منضبطی بود.
ورزشكار هم بود. یك‌بار هم هنگام نرمش صبحگاهی به زمین خورد و زبانش لای دندانش ماند و زخم شد. هنوز سال‌ها به كشف آنتی‌بیوتیك‌ها مانده‌بود و انسان در برابر بیماری‌های عفونی خلع‌سلاح بود. آقای پینكرتون هم در اثر قانقاریای ناشی از آن زخم درگذشت.

۴) آیزادورا دانكن، ستاره موسیقی آمریكا(‌۱۹۲۷ ـ ۱۸۷۸‌) او پولدار بود و زمانی‌كه اتومبیل یك وسیله نقلیه شاهانه به حساب می‌آمد، او یكی از همین وسایل شاهانه نابودكننده را داشت. هنگامی كه استاد در اتومبیل بود، شال گردن بلندش به چرخ عقب اتومبیل گیر كرد و گردنش شكست و مرد.

۵) اسكندر كبیر، پادشاه مقدونی(۳۲۳‌ ـ۳۵۶ ق.م)‌‌این یكی را احتمالا همه شنیده‌اند. در تاریخ نوشته‌اند اسكندر در اثر تب درگذشت. تبی كه یك روز بیشتر طول نكشید و هنوز هم كسی نمی‌داند عامل آن چه بوده.

۶) الكساندر، پادشاه یونان (۱۹۲۰ ‌ـ ۱۸۹۳‌) جناب الكساندر را میمون خانگی‌اش گاز گرفت. این بار هم هنوز آنتی‌بیوتیك‌ها به بازار نیامده‌بودند و جناب پادشاه در اثر عفونت خون در گذشت.

۷) تامس آت وی، نمایشنامه نویس انگلیسی( ۱۶۸۵‌ـ ۱۶۵۲) او مرد فقیری بود. به دنبال روزها گرسنگی، سرانجام یك روز پولی به دست آورد و با آن چند سیر گوشت خرید. شاید باور نكنید اما از شدت ولع، همان لقمه دهان پر كن اول، گلو گیرش شد و خفه‌اش كرد.

۸) تامس می، مورخ انگلیسی(۱۶۵۰‌ـ ۱۵۹۵) پر خور بود و یك روز بر اثر بلعیدن غذای زیاد، خفه شد.

۹) جان وینسون، شوالیه بریتانیایی( ‌۱۶۲۹ــ۱۵۵۷) او البته به اندازه معمول عمر كرد اما اتفاقی كه باعث مرگش شد خیلی معمول نبود. او در ‌۷۲ سالگی از اسب به زمین افتاد و میخی وارونه كه بر زمین افتاده بود، در سرش فرو رفت.

۱۰) جروم ناپلئون بناپارت، آخرین بناپارت آمریكایی(۱۹۴۵ـ ۱۸۷۸) در سنترال پارك نیویورك، پایش به زنجیر سگ زنش گرفت و افتاد و زخم شد. باز هم آنتی‌بیوتیك نبود و عفونت زخم های حاصله او را از پا در‌آورد.

۱۱) جورج دوك كلارنس، شاهزاده انگلیسی (‌۱۴۷۸ــ‌ ۱۴۴۹‌) به دستور برادرش ریچارد سوم باید به قتل می‌رسید. فكر می‌كنید چه‌طور؟ او را در خمره گذاشتند و در خمره را بستند.

۱۲) جیمز داگلاس ارل مورتون، مخترع گیوتین(۱۵۸۱‌ـ۱۵۲۵‌) بوسیله دستگاهی كه خودش آن را به اسكاتلندیان معرفی كرده بود، سر بریده شد.

۱۳) رودولفونی یرو، ژنرال مكزیكی (۱۹۱۷‌‌ـ۱۸۸۰‌) اسبش در شن‌های بیابان گرفتار شد. نوشته‌اند كه او می‌توانست خود را نجات دهد اما سنگینی طلاهایی كه به همراه داشت باعث فرو رفتن او به درون ماسه و جوانمرگی‌اش شد.

۱۴) زئوكسیس،نقاش یونانی (قرن پنجم ق.م: )نوشته‌اند به تصویری كه از یك ساحره پیر كشیده بود آنقدر خندید كه یكی از رگهایش پاره شد و مرد.

۱۵) ژراردونرال، نویسنده فرانسوی (۱۸۵۵‌ـ۱۸۰۸‌) او احتمالا افسرده بود. با بند پیشبند، خودرا از تیر چراغ برق خیابان حلق آویز كرد.

۱۶) فرانسیس بیكن، نویسنده مشهور (‌۱۶۲۶ــ۱۵۶۱)در یك سرمای ناگهانی گرفتار شد و درگذشت.

۱۷) فالك فیتز وارن چهارم،بارون انگلیسی(۱۲۶۴ـ ۱۲۳۰) در بازگشت از جنگل، اسبش در باتلاق افتاد. فالك كه زره آهنی پوشیده بود، در درون زره اش ماند و خفه شد.

۱۸) كلادیوس اول، امپراتور روم(‌۵۴ ب م .۱۰ ق .م) با یك پر آغشته به سم خفه شد.

۱۹) كنت اریك مگنوس آندرئاس هرس ستنبورگ، لرد انگلیسی ( ‌۱۸۹۵ ـ‌۱۸۶۰) عصبانی شد، با سیخ بخاری به دوستش حمله كرد، خودش توی بخاری افتاد و سوخت.

۲۰) گریگوری یفیموویچ معروف به راسپوتین (‌۱۹۱۶ــ‌۱۸۷۱) وزنه‌ای به بدنش بستند و در رود نوا غرقش كردند.

۲۱) لایونل جانسن، شاعر انگلیسی( ‌۱۹۰۲ـ۱۸۶۷‌) ‌كمی‌تا قسمتی الكلی بود، از روی چهارپایه پشت بار به زمین افتاد و در اثر زخم‌های حاصله در گذشت.

۲۲) لنگی كالیر،كلكسیونر آمریكایی (‌۱۹۴۷ــ۱۸۸۶‌) كلكسیونرها همیشه دغدغه حفاظت از گنجشان را دارند. آقای كالیر هم در خانه خود در تله‌ای گرفتار شد كه خودش گذاشته بود. تله را برای دستگیری دزدان كار گذاشته بود.

۲۳) ماركوس لیسینیوس كراسوس، سیاستمدار رومی(‌۵۳ــ ‌۱۱۵ ق.م) د‌او از آن دسته سیاستمدارهای بدنام بود. در رم صرافی داشت. هنگام حمله پارت‌ها به روم، به دست سربازان پارتی كشته شد. اما راهی كه سربازان پارتی برای كشتن او انتخاب كردند، نام او را در تاریخ ثبت كرد. او را با ریختن طلای مذاب در حلقش كشتند.

۲۴) هنری اول، پادشاه انگلیسی(‌۱۱۳۵ــ‌۱۰۶۸) در اثر افراط در خوردن مارماهی دچار ناراحتی گوارشی شد و مرد.

سه‌شنبه، آبان ۲۲، ۱۳۸۶

وقت رو از دست ندهیم

ارزشمندترين چيزهای زندگي معمولا ديده نميشوند ويا لمس نميگردند، بلکه دردل حس ميشوند .
پس از 21 سال زندگي مشترک همسرم از من خواست که با زن ديگري براي شام و سينما بيرون بروم.زنم گفت که مرا دوست دارد ولي مطمئن است که اين زن هم مرا دوست دارد و از بيرون رفتن با من لذت خواهد برد .
آن زن مادرم بود که 19 سال پيش از اين بيوه شده بود ولي مشغله هاي زندگي و داشتن 3 بچه باعث شده بود که من فقط در موارد اتفاقي ونامنظم به او سر بزنم .
آن شب به او زنگ زدم تا براي سينما و شام بيرون برويم .مادرم با نگراني پرسيد که مگر چه شده؟
او از آن دسته افرادي بود که يک تماس تلفني شبانه و يا يک دعوت غير منتظره را نشانه يک خبر بد ميدانست .به او گفتم: بنظرم رسيد بسيار دلپذير خواهد بود که اگر ما دو امشب را با هم باشيم.
او پس از کمي تامل گفت که او نيز از اين ايده لذت خواهد برد .آن جمعه پس از کار وقتي براي بردنش ميرفتم کمي عصبي بودم.وقتي رسيدم ديدم که او هم کمي عصبي بود کتش را پوشيده بود و جلوي درب ايستاده بود،موهايش را جمع کرده بود و لباسي را پوشيده بود که در آخرين جشن سالگرد ازدواجش پوشيده بود.
با چهره اي روشن همچون فرشتگان به من لبخند زد.وقتي سوار ماشين ميشد گفت که به دوستانش گفته امشب با پسرم براي گردش بيرون ميروم و آنها خيلي تحت تاثير قرار گرفته اند و نميتوانند براي شنيدن ما وقع امشب منتظر بمانند .
ما به رستوراني رفتيم که هر چند لوکس نبود ولي بسيار راحت و دنج بود .دستم را چنان گرفته بود که گوئي همسر رئيس جمهور بود.پس از اينکه نشستيم به خواندن منوي رستوران مشغول شدم.هنگام خواندن از بالاي منو نگاهي به چهره مادرم انداختم و ديدم با لبخندي حاکي از ياد آوري خاطرات گذشته به من مي نگرد، و به من گفت يادش مي آيد که وقتي من کوچک بودم و با هم به رستوران ميرفتيم او بود که منوي رستوران را ميخواند.من هم در پاسخ گفتم که حالا وقتش رسیده که تو استراحت کني و بگذاري که من اين لطف را در حق تو بکنم .هنگام صرف شام مکالمه قابل قبولي داشتيم، هيچ چيز غير عادي بين ما رد و بدل نشد بلکه صحبتها پيرامون وقايع جاري بود و آنقدرحرف زديم که سينما را از دست داديم .وقتي او را به خانه رساندم گفت که باز هم با من بيرون خواهد رفت به شرط اينکه او مرا دعوت کند و من هم قبول کردم . وقتي به خانه برگشتم همسرم از من پرسيد که آيا شام بيرون با مادرم خوش گذشت؟من هم در جواب گفتم خيلي بيشتر از آنچه که ميتوانستم تصور کنم .
چند روز بعد مادرم در اثر يک حمله قلبي شديد درگذشت و همه چيز بسيار سريعتر از آن واقع شد که بتوانم کاري کنم .کمي بعد پاکتي حاوي کپي رسيدي از رستوراني که با مادرم در آن شب در آنجا غذا خورديم بدستم رسيد .يادداشتي هم بدين مضمون بدان الصاق شده بود:
نميدانم که آيا در آنجا خواهم بود يا نه ولي هزينه را براي 2 نفر پرداخت کرده ام يکي براي تو و يکي براي همسرت و تو هرگز نخواهي فهميد که آنشب براي من چه مفهومي داشته است، دوستت دارم پسرم .در آن هنگام بود که دريافتم چقدر اهميت دارد که بموقع به عزيزانمان بگوئيم که دوستشان داريم و زماني که شايسته آنهاست به آنها اختصاص دهيم.هيچ چيز در زندگي مهمتر از خدا و خانواده نيست .زماني که شايسته عزيزانتان است به آنها اختصاص دهيد زيرا هرگز نميتوان اين امور را به وقت ديگري واگذار نمود .

اگر چنين هستيد ازدواج نکنيد

 اگر در خانواده پدري و زندگي مجردي خود، مسئوليت کاري را به عهده نمي گيريد يا در مسئوليت محوله تعلل مي ورزيد.
(تنبلي و بي مسئوليتي)

2 ) اگر با پدر، مادر، برادر و خواهر خود ( که به نظر شما غيرمنطقي بوده يا اخلاق دلخواه شما را ندارند) ارتباط سازنده و راضي کننده نداريد و نتوانسته ايد تعامل قابل قبولي ايجاد نماييد.
(عدم تعامل و ارتباط اجتماعي صحيح با ديگران)

3 ) اگر در زندگي، مرتب شغل خود را عوض کرده ايد، با دوستان زيادي به خاطر مشکلاتي قطع رابطه نموده ايد، رشته تحصيلي خود را تغيير داده يا ترک تحصيل کرده ايد، علائق خود را نيمه کاره رها کرده ايد و ثبات فکري، احساسي و رفتاري نداريد.
(عدم ثبات فکري، احساسي و رفتاري)

4 ) اگر تصور مي کنيد ; افکار، احساس و رفتار همسرتان را در آينده به دلخواه خود تغيير مي دهيد.
(خطاي شناختي)

5 ) اگر به دنبال همسر مناسبي هستيد به نحوي که در زندگي مشترکتان در آينده با هيچ گونه مشکلي مواجه نشويد. (خطاي شناختي)

6 ) اگر در پي کسب لذت و علائق خود، کارها و مسئوليت هايتان بر دوش ديگران قرار مي گيرد.
(اصالت لذتو عدم مسئوليت پذيري)


7 ) اگر فقط منطق و طرز نگرش خويش را قبول داريد و در برابر ديگران حالت دفاعي يا حالت تهاجمي مي گيريد و قادر به درک افکار، احساس و رفتار ديگران نيستيد.
(واکنش دفاعي و خود ميان بيني)


8 ) اگر نقاط ضعف و نقاط قوت خود را به صورت شفاف نمي بينيد.
(عدم خودآگاهي)

9 ) اگر تا کنون با نظرات، انتقادات و پيشنهادات ديگران، تغييري در رفتار هاي شما ايجاد نشده است.
(عدم مديريت خود يا خود مديريتي)

10 ) اگر مسائل کاري شما مانع ارتباط دوستانه، و ارتباط دوستان شما مانع ارتباط صميمي در خانواده (خانواده پدري) مي شود يا مسائل و مشکلات شخصي شما در تمام حوزه هاي زندگيتان تاثير مي گذارد و درهم تنيده مي گردد.
(مشکل در تقسيم وظايف و تعارض نقش ها)

11 ) اگر به هيچ وجه قادر به تغيير برنامه هاي از قبل طراحي شده خود نيستيد (حتي اگر شرايط تغيير کند) و بسيار متعصب، خشک و غيرقابل انعطاف هستيد.
( عدم انعطاف پذيري لازم)

12 ) اگر قادر به درک احساسات، رفتار و افکار خانواده، دوستان و همکارانتان (که متفاوت از شما عمل مي کنند)، نمي باشيد.
(عدم اگاهي اجتماعي)

13 ) اگر بيشتر به جاي گوش کردن، صحبت مي کنيد و بيشتر از آنکه سعي کنيد ديگران را بفهميد، سعي داريد که ديگران شما را درک کنند.
(عدم مديريت رابطه)

14 ) اگر بسيار هيجان طلب هستيد و صرفا، هيجانات شما را به سويي مي کشاند و قادر به تعويق انداختن خواسته هايتان نيستيد.
(خود يا اگو ضعيف، هوش هيجاني پايين)

15 ) اگر براي رفتار، احساس و گفتار خود روش و برنامه اي نداريد و منفعلانه و واکنشي نسبت به ديگران عکس العمل نشان مي دهيد.
(رفتار بي تعقل يا انعکاسي، مشکل در شيوه حل مسئله)

16 ) اگر عادت داريد به جاي حل مشکلات از آنها فرار کنيد يا اجتناب بورزيد يا واکنش شما به مسائل بي تفاوتي هست.
(پاسخ اجتنابي به رويدادها)

17 ) اگر در آينه نگاه ديگران، شما فردي غرغرو، سرزنش گر، وابسته، احساساتي، بدبين، گوشه گير، پرخاشگر، دمدمي مزاج، خودخواه، گوشت تلخ، غمگين يا تکانشي (کسي که يکباره بدون مقدمه و از روي احساس دست به عملي مي زند و پيامدهاي آن را نمي سنجد) به نظر مي آييد.
(اختلال شخصيت)

18 ) اگر فکر مي کنيد، از ميان چند ميليارد ساکنين کره زمين، فقط و فقط يک شخص مناسب شماست و ارزش ازدواج دارد و در غير اين صورت زندگي شما بي معنا شده و بايد بميريد يا تا آخر عمر مجرد بمانيد.
(خطاي شناختي، عدم کنترل احساس، هوش هيجاني ضعيف)

19 ) اگر بدون اينکه خود را دقيقا ارزيابي کنيد و بشناسيد، دنبال همسر مناسب مي گرديد.
( عدم شناخت خود)

20 ) اگر وضعيت فعلي تان راضي کننده نيست و براي رهايي و فرار از موقعيت، اقدام به ازدواج مي کنيد.
(مشکل در شيوه حل مسئله)

حسام

آرزوی گفتن دوستت دارم

وقتي سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختري بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو "داداشي" صدا مي کرد .

به موهاي مواج و زيباي اون خيره شده بودم و آرزو مي کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهي به اين مساله نميکرد .
آخر کلاس پيش من اومد و جزوه جلسه پيش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت :"متشکرم "و گونه من رو بوسيد .

ميخوام بهش بگم ، ميخوام که بدونه ، من نمي خوام فقط "داداشي" باشم . من عاشقشم . اما... من خيلي خجالتي هستم ..... علتش رو نميدونم .

تلفن زنگ زد .خودش بود . گريه مي کرد. دوست پسرش قلبش رو شکسته بود. از من خواست که برم پيشش. نميخواست تنها باشه. من هم اينکار رو کردم. وقتي کنارش رو کاناپه نشسته بودم. تمام فکرم متوجه اون چشمهاي معصومش بود. آرزو ميکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از 2 ساعت ديدن فيلم و خوردن 3 بسته چيپس ، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت : "متشکرم " و گونه من رو بوسيد .

ميخوام بهش بگم ، ميخوام که بدونه ، من نمي خوام فقط "داداشي" باشم . من عاشقشم . اما... من خيلي خجالتي هستم ..... علتش رو نميدونم .


روز قبل از جشن دانشگاه پيش من اومد. گفت : "قرارم بهم خورده ، اون نميخواد با من بياد" .
من با کسي قرار نداشتم. ترم گذشته ما به هم قول داده بوديم که اگه زماني هيچکدوممون براي مراسمي پارتنر نداشتيم با هم ديگه باشيم ، درست مثل يه "خواهر و برادر" . ما هم با هم به جشن رفتيم. جشن به پايان رسيد . من پشت سر اون ، کنار در خروجي ، ايستاده بودم ، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زيبا و اون چشمان همچون کريستالش بود. آرزو مي کردم که عشقش متعلق به من باشه ، اما اون مثل من فکر نمي کرد و من اين رو ميدونستم ، به من گفت :"متشکرم ، شب خيلي خوبي داشتيم " ، و گونه منو بوسيد .

ميخوام بهش بگم ، ميخوام که بدونه ، من نمي خوام فقط "داداشي" باشم . من عاشقشم . اما... من خيلي خجالتي هستم ..... علتش رو نميدونم .


يه روز گذشت ، سپس يک هفته ، يک سال ... قبل از اينکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصيلي فرا رسيد ، من به اون نگاه مي کردم که درست مثل فرشته ها روي صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگيره. ميخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهي نمي کرد ، و من اينو ميدونستم ، قبل از اينکه کسي خونه بره به سمت من اومد ، با همون لباس و کلاه فارغ التحصيلي ، با گريه منو در آغوش گرفت و سرش رو روي شونه من گذاشت و آروم گفت تو بهترين داداشي دنيا هستي ، متشکرم و گونه منو بوسيد .

ميخوام بهش بگم ، ميخوام که بدونه ، من نمي خوام فقط "داداشي" باشم . من عاشقشم . اما... من خيلي خجالتي هستم ..... علتش رو نميدونم .

نشستم روي صندلي ، صندلي ساقدوش ، توي کليسا ، اون دختره حالا داره ازدواج ميکنه ، من ديدم که "بله" رو گفت و وارد زندگي جديدي شد. با مرد ديگه اي ازدواج کرد. من ميخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون اينطوري فکر نمي کرد و من اينو ميدونستم ، اما قبل از اينکه از کليسا بره رو به من کرد و گفت " تو اومدي ؟ متشکرم"

ميخوام بهش بگم ، ميخوام که بدونه ، من نمي خوام فقط "داداشي" باشم . من عاشقشم . اما... من خيلي خجالتي هستم ..... علتش رو نميدونم .


سالهاي خيلي زيادي گذشت . به تابوتي نگاه ميکنم که دختري که من رو داداشي خودش ميدونست توي اون خوابيده ، فقط دوستان دوران تحصيلش دور تابوت هستند ، يه نفر داره دفتر خاطراتش رو ميخونه ، دختري که در دوران تحصيل اون رو نوشته. اين چيزي هست که اون نوشته بود :
" تمام توجهم به اون بود. آرزو ميکردم که عشقش براي من باشه. اما اون توجهي به اين موضوع نداشت و من اينو ميدونستم. من ميخواستم بهش بگم ، ميخواستم که بدونه که نمي خوام فقط براي من يه داداشي باشه. من عاشقش هستم. اما .... من خجالتي ام ... نيمدونم ... هميشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره

pharmacy magic